عقل سبز

عقل منبع اساسی معرفت

عقل سبز

عقل منبع اساسی معرفت

۱۲ مطلب با موضوع «داستانهای اخلاقی» ثبت شده است

 زنی که از دست چشم چرانی های همسرش به ستوه آمده بود، درد دل نزد مادرشوهرش میبرد . 


او که زن دانایی بود گفت: من شب ، برای صرف شام به خانه شما میام ، ولی شام درست نکن!

مرد وقتی به خانه می آید از اینکه همسرش تدارکی ندیده عصبانی میشود ، 

ولی مادر میگوید : من امشب هوس نیمروهای تو را کردم و با خود تخم مرغ آورده ام تا با هم بخوریم . 

پسر مشغول درست کردن نیمرو میشود، میگوید: چرا تخم مرغ ها را رنگ کردی ؟؟ 

مادر گفت : زیبا هستن؟ 

پسر گفت : آری

مادر گفت : داخلشان چطور است ؟؟ 

پسر گفت : همه مثل هم اند. 

مادر گفت : پسرم زن نیز همین طور است ، هر کدام ظاهری با رنگ و لعاب ولی همه درونشان یکی است .

پس وقتی همه مثل همند چرا خود و همسرت را آزار میدهی ؟؟.

قدر داشته هایت را بدان و خود را درگیر دیگران نکن .

پی نوشت:

امیرالمؤمنین امام علی(ع) فرمودند: 

ھر گاه مردی در اثر نگاه به زنی، خوشش آمد؛ با ھمسرش ھمبستر شود، ھمانا زن مانند زن است (خواهد دید از همسرش همان برایش حاصل می شود که از زن دیگری متصور شده بود) 

(وسائل، ج 14 ، ص 73)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۶ ، ۲۲:۲۲
امین دانش نیا

مشهور است که پدر مرحوم مقدس اردبیلی در اوایل زندگی خود در کنار تبلیغ و ارشاد، به کار کشاورزی در روستای خود «نیار»(1) اشتغال داشت. روزی در زمانی که مشغول زراعت بود، اتفاقا آب، سیبی را با خود آورد و ایشان هم آن را گرفته و خورد . بلافاصله با خود گفت این سیب برای که بود؟ و چرا آن را خوردم؟ کسی را در مزرعه به کار گمارد و از کنار آب برای پیدا کردن صاحب سیب به راه افتاد . پس از مدتی صاحب باغ را پیدا کرد و جریان را به او گفت . صاحب باغ که مرد روشن ضمیری بود، او را انسان خوبی یافت . به او گفت: آیا ازدواج کرده ای؟ گفت: خیر، ازدواج نکرده ام . صاحب باغ گفت: آب کشاورزی شما از توی همین باغ می گذرد و سیب هم مال درختان این باغ است و من آن را حلال نمی کنم . هر چه ایشان اصرار نمود و حتی خواست پول بدهد، قبول نکرد . گفت: با یک شرط حلال می کنم، دختری دارم اگر با آن دختر ازدواج کنید که البته هم کور است، هم کر است و هم شل، حلال می کنم .
پدر مرحوم مقدس اردبیلی ناگزیر قبول نمود . صاحب باغ او را به خانه خود برد، مجلس جشن عروسی برقرار کرد . ایشان به حجله روانه شد . وقتی تازه داماد، نوعروس را در نهایت کمال و جمال دید، پدر عروس را خواست و از او پرسید: شما که گفتید دختر من کور و کر و شل است، این دختر آن چنان نیست؟ پدر دختر اظهار داشت: این که گفتم دختر من کر است چون غیبت کسی را نشنیده است . کور است چون با دیده خود به نامحرمی ننگریسته است . شل است چون بدون پدرش از خانه بیرون نرفته است . شیخ محمد اردبیلی همسر خود را برداشته و شاد و شاکر به نیار آورد . باید نتیجه چنین پدری، شخصی چون مرحوم مقدس اردبیلی هم باشد. (2) 
از مادر مقدس اردبیلی سؤال کردند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۶ ، ۲۲:۱۴
امین دانش نیا